شعر و متن عاشقانه
نوشته شده توسط : ahmad reza

 

 

شعر و متن عاشقانه بسیار

 زیبا دی ماه ۸۹

از همان ابتدا دروغ گفتند!

مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" می شویم؟!

پس چرا حالا "من" این قدر تنهاست!

از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟!...

اصلا این "او" را که بازی داد؟!...

که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"!

می بینی

قصه ی عشقمان!


فاتحه ی دستور زبان را خوانده است

 

 

 

 

 

 یه عالمه شعر و متن عاشقانه فوق العاده زیبا+ عکس عاشقانه

 

 در ادامه مطلب

شعر عاشقانه متن عاشقانه شعر جدایی متن جدایی شعر تنهایی متن تنهایی شعر بی وفایی متن بی وفایی شعر زیبا متن زیبا شعر غمگین متن غمگین شعر گریه متن گریه 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عکس عاشقانه sms-jok.royablog.com

 

از بچگی


پر کردن جاهای خالی برایم سخت بود


فرقی نمی کرد


فارسی


تاریخ

....

 

جاخالی نده!


این همه جاخالی زیاد نیست؟

 

 

 

 

عکس عاشقانه   sms-jok.ir


می توانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین گوشه ی دنیا بشوی

ساده نگذشتم از این عشق، خودت می دانی
من زمینگیر شدم تا تو مبادا بشوی

آی…مثل خوره این فکر عذابم می داد
چوب من را بخوری ورد زبانها بشوی

من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی

دانه ی برفی و آنقدر ظریفی که فقط
باید از این طرف شیشه تماشا بشوی

گره ی عشق تو را هیچ کسی باز نکرد
تو خودت خواسته بودی که معما بشوی

در جهانی که پر از «وامق» و «مجنون» شده است
می توانی «عذرا» باشی، «لیلا» بشوی

می توانی فقط از زاویه ی یک لبخند
در دل سنگترین آدمها جا بشوی

بعد از این ، مرگ ، نفسهای مرا می شمرد
فقط از این نگرانم ، که تو تنها بشوی

 

از : مهدی فرجی

 

 

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که بخوانند، بی‌خبر نرود

طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی
ولی چگونه مگس از پی شکر نرود

سواد دیده غمدیده‌ام به اشک مشوی
که نقش خال توام هرگز از نظر نرود

ز من چو باد صبا بوی خود دریغ مدار
چرا که بی سر زلف توام به سر نرود

دلا مباش چنین هرزه‌گرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود

مکن به چشم حقارت، نگاه در من مست
که آبروی شریعت بدین قدر نرود

من گدا هوس سروقامتی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود

تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود

سیاه نامه‌تر از خود کسی نمی‌بینم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود

به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفید
چو با شه در پی هر صید مختصر نرود **

بیار باده و اول به دست حافظ ده
به شرط آن که ز مجلس سخن به در نرود

 

 

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

متن عاشقانه    sms-jok.royablog.ir

 

اگر روزی بر سر مزارم آمدی

یک وقت حرف این و آن را برایم نیاوری

کمی از خودت بگو

کمی از عشق تازه ات بگو

بگو که بیشتر از من دوستت دارد

بگو که دشت شقایق مسافر دیگری هم دارد

نگاهی به شمع نیمه جان  مزارم کن

سوختنش را ببین بیشتر نگاهش کن

با اینکه میداند لحظه ای دیگر می سوزد و میمیرد

ولی می جنگد تا نیمه جان به دست باد نمیرد

می جنگد تا لحظه ای بیشتر سنگ قبرم را روشن کند

می ماند و می سوزد تا سوختنم را باور کند

حال لحظه ای به خود نگاه کن

مرا در خاطرات فراموش شده ات پیدا کن

میدانم اثری از اسمم درخاطراتت نیست

میدانم ردپایی از اشک و آهم نیست

عشق من چه بی ارزش و ارزان بود برایت

ارزانتر از ارزانم فروختی به حرف مردمانت

التماس و جان کندنم را ندیدی

ولی دروغ این و آن را خوب شنیدی

برای پرواز آرزوهای مردم

در قفسم انداختی بی آب و گندم

یک عمر در قفس تنگت زندان بودم

مثل قناری جان میدادم و لحظه لحظه از عشقت می سرودم

روزی در قفس را باز کردی و آسمان را نشانم دادی

اما افسوس که هرگز پرواز را یادم ندادی

آسمان من همینجاست کنار چشمانت

اما چشمانت کجاست به دهان پر از دروغ مردمانت

با یک دل پر از امید به سویت پر گشودم

ولی بالهایم را شکستی مرا کشتی در سکوتم

تو که با قصه این مردمان خوابیده ای

چرا با شعر لالایی من از این کابوس بیدار نشده ای

تو که برای این مردمان دل می سوزانی

چه قصه های شومی از سیاهی چشمانت برایم گفته اند

افسوس که نمیدانی

چه تهمت ها از تو بر خیالم نیاورده اند

چه مدرک ها برای اثبات جرمت نساخته اند

عشقت را به صد حرف دنیا نفروشم

ارزان پیدایت نکردم  و به دو دنیا نفروشم

کاش میدانستی زندگی بجز گذر عشق ارزش دیگری ندارد

حرف این مردمان بجز رنگ جدایی رنگ دیگری ندارد

کاش چشمان نازت را بر حرف این مردمان می بستی

با عشق من عهد و پیمانی تازه  می بستی

ولی افسوس من زیر خاکم

با هزار آرزوی رفته بر بادم

ولی هنوز هم میگویم

دوستت  دارم ای عزیز جانم

کاش می فهمیدی

 

 

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خورشیدم و شهاب قبولم نمی کند

سیمرغم و عقاب قبولم نمی کند


عــــریان ترم ز شیشه و مطلوب سنگسار
این شهر، بی نقاب قبولم نمی کند


ای روح بی قرار چه با طالعت گذشت
عکسی شدم که قاب قبولم نمی کند


این چندمین شب است که بیدار مانده ام
آنگونه ام که خواب قبولم نمی کند


بیتاب از تو گفتنم و آخ که قرنهاست
آن لحظه های ناب قبولم نمی کند


گفتم که با خیال دلی خوش کنم ولی
با این عطش سراب قبولم نمی کند


بی سایه تر ز خویش حضوری ندیده ام
حق دارد آفتاب قبولم نمی کند

 

محمد علی بهمنی

 

 

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عشق آبی رنگ است...


اشک ها جاری شد...


در فرو دست انگار ، یک نفر دلتنگ است...


همه ی شهر کنون خوابیدند ،


چشم من بیدار است ،


با تپش های دل پنجره گویی امشب ،


لحظه ی دیدار است...


در دل شهر غریب ،


با تو این عمر گرانمایه رقم خواهم زد ،


در شب تنهایی...


با تو در کوچه ی مهتاب قدم خواهم زد...


یاد آن روز بخیر...


فاصله بین من و تو ، فقط نامت بود ،


در میان همگان ،


دل من در سفر عشق خریدارت بود ،


تا افق همسفرت خواهم بود...


با دلم باش که در این وادی


دل مردم سنگ است...


یاد این باش که در پشت سرت ،


یک نفر تا به ابد دلتنگ است...

 

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  به صد رسیده بودی
  چشم بسته
  گرچه قرار ما یک بازی ساده بود
  نیامدی بگردی
  و شاید از هزار هم گذشته بودی

  من پشت درختها زرد می شدم
  و دیگر خیال پیدا شدن
  از سرم پرید.

  من به شکل ساده ای من هستم.
  اگر این جا نیستم, گم نشده ام.
  به سادگی فراموش شده ام.
  …
  همین.

 

 

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


من زندگی را دوست دارم ولی
از زندگی دوباره می ترسم
دین را دوست دارم
!ولی از کشیش ها می ترسم
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبانها می ترسم
عشق را دوست دارم
ولی از زنها می ترسم
کودکان را دوست دارم
ولی ز آئینه می ترسم
سلام رادوست دارم
ولی از زبانم می ترسم
من می ترسم
پس هستم
اینچنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم

 

عنوان شعر: اعتراف

حسین پناهی

 

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خدا


دیگر نمی توانم


دیگر نمی توانم بر انکار عشق بکوشم


دیگر نمی توانم همه درد عشق را تنها بر شانه هایم حمل کنم


دیگر نمی توانم بر زبانم مهر سکوت نهم.


چگونه می توان تا ابد در سینه آتش داشت و دود آن بر آسمان نرود؟


چگونه می توان مرغ آتش خوار عشق را بند زد؟


مرای دیگر یارای آن نیست که ابرهای سنگین را از باریدن بازدارم


و رعد را از غرش منع کنم


و برق عشق را در آسمان زندگی ام مهار سازم


دیگر نمی توانم


خاموشی  بس است


من این راه را می رم


حتی تنها..

 

 

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره ی این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
آه ای خدای قادر بی همتا


یکدم ز گرد پیکر من بشکاف
بشکاف این حجاب سیاهی را
شاید درون سینه ی من بینی
این مایه گناه و تباهی را


دل نیست این دلی که به من دادی
در خون تپیده ، آه ، رهایش کن
یا خالی از هوی و هوس دارش
یا پای بند مهر و وفایش کن


تنها تو آگهی و تو می دانی
اسرار آن خطای نخستین را
تنها تو قادری که ببخشایی
بر روح من ، صفای نخستین را


آه ، ای خدا چگونه ترا گویم
کز جسم خویش خسته و بیزارم
هر شب بر آستان جلال تو
گویی امید جسم دگر دارم

از دیدگان روشن من بستان
شوق به سوی غیر دویدن را
لطفی کن ای خدا و بیاموزش
از برق چشم غیر رمیدن را


عشقی به من بده که مرا سازد
همچون فرشتگان بهشت تو
یاری به من بده که در او بینم
یک گوشه از صفای سرشت تو


یک شب ز لوح خاطر من بزدای
تصویر عشق و نقش فریبش را
خواهم به انتقام جفاکاری
در عشقش تازه فتح رقیبش را


آه ای خدا که دست توانایت
بنیان نهاده عالم هستی را
بنمای روی و از دل من بستان
شوق گناه و نقش پرستی را


راضی مشو که بنده ی ناچیزی
عاصی شود بغیر تو روی آرد
راضی مشو که سیل سرشکش را
در پای جام باده فرو بارد


از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره ی این دنیا
بانگ پر از نیاز مرابشنو
آه ای خدای قادر بی همتا

 

 

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دلت را که به خواب خوش میکنی

فردایی هست

چشمهایت را ببند

برایت از نفس های عمیق می گویم

آنقدر که بغض هایت را غرق کند

 و شرافتمندانه

 خودت را به خواب  بهنگام  عادت دهی

 

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نذر کرده ام

اگر بتوانم از آدم دل بکنم

باغبانی را فراموش کنم

 

ای کاش نه سیب،ُنه گندم بر زمین نمی ماند

تا حوایی دیگر،وسوسه ای دیگر را

به دوش کشد

 

 

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دلم شکسته امشب
نای نفس ندارم
غمم رحمی نداره
مردمو کس ندارم
سرد تنم ولیکن
چه داغ اشک چشمام
خدا کجا نشستی
تو هم گذاشتی تنهام؟
داغ تنم ولیکن
یخ زده مرده قلبم
دیگه تپش نداره
شکست بلور قلبم
رسم زمونه این شد
عاشق تنها میمونه
لعنت به هرچی عشقه
عاشق تنها میمیره
خنجری که تو قلبه
یه آشنا فرو کرد
نه دشمنه نه جانی
همون که عاشقم کرد

دیگه حرفی ندارم
رنگی به رو ندارم
خدا کجا نشستی
نگو تورم ندارم ..
حامد مفرد

 

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


از همان ابتدا دروغ گفتند!

مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" می شویم؟!

پس چرا حالا "من" این قدر تنهاست!

از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟!...

اصلا این "او" را که بازی داد؟!...

که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"!

می بینی

قصه ی عشقمان!
فاتحه ی دستور زبان را خوانده است

 

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


از کودکی یاد گرفته ام


امثال تو نامحرمند


تو بگو


چطور محرم اسرارم شدی؟

 

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هنوز کمی عشق در من مانده است

آن را به کسی میدهم که دوستم داشته باشد
هنوز کمی دل تنگی در من مانده است

آن را به کسی میدهم که دوستش داشته باشم
هنوز کمی اندوه در من مانده است

آن را برای خود نگه میدارم

 

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

زدم به دریا دلم و چه بی گدار عاشقتم
جبر نگاتو دوس دارم،بی اختیار عاشقتم
موهاتو زندونی نکن بزار یه کم باد بخورن!
می خوام بیافته رو سریت،بی بندو بار عاشقتم
من قول مردونه دادم که با دلت رو راس باشم
پس این همه اما،اگه،شاید نیار عاشقتم
حس می کنم متانتت نمی زاره تو روم بگی
این دفه زنگ بزن بهم،پیغوم بزار عاشقتم
هر جوری که فک می کنم به نفمه* باهات باشم
من یاد گرفتم دو دو تا میشه هزار،عاشقتم!!!

 

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به کجا می نگری!؟

زندگی ثانیه ایست! وسعت ثانیه را می فهمی!؟

هیچکس تنها نیست...! ما خدا را داریم...

می شود با یادش همچو نسیم، بال در بال پرستو،

بوسه بر قلب شقایق ها زد و زیبا زیست...!!

 

 

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اشکم دیگه در نمی یاد
حرفی نزن پشت سرم
آره منو یادت میاد
من همون دربدرم
همونی که بهت می گفت:
عاشقتم ،‌ عاشقتم
آره بخند به حرف من
همینه لیاقتم
تو واسه من تیشه بودی
من واسه تو سنگ صبور
تو واسه من تبر بودی
من هنوز ، راه بی عبور
صادقاصادقانه بهم بگو
کی عشقتو ربود ازم
کی بینمون وایساده بود
کی چشماتو دزدید ازم
بزار بگم تو چی بودی
ستاره ای تو کهکشون
یه روز عاشق من بودی
یه روز دلبر اینو اون
فقط بزار یه چیز بگم
من عاشقم ختم کلوم

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عکس عاشقانه sms-jok.ir

کسی هست آغوشش را،

شانه‌هایش را

به من قرض بدهد .!

تا یک دل سیر گریه کنم؟!

بدون هیچ حرف و سوال و جواب و دلداری و نصیحتی؟

 

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عکس عاشقانه sms-jok.ir
زندگی...

زندگی یک ارزوی دور نیست

زندگی یک جست و جوی کور نیست

زیستن در پیله ی پروانه چیست؟!

  زندگی کن زندگی افسانه نیست.

گوش کن...!!

  دریا صدایت میزند!

  هر چه نا پیدا صدایت می زند!

  جنگل خاموش میداند تورا.

  با صدایی سبز می خواند تورا.

اتشی در جان توست.

قمری تنها پی دستان توست.

  پیله ی پروانه از دنیا جداست.

  زندگی یک مقصد بی انتهاست.

  هیچ جایی انتهای راه نیست!

  این تمامش ماجرای زندگیست...!!!

 

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عکس عاشقانه sms-jok.ir 

نگاه کن که غم درون دیده ام

 
چگونه قطره قطره آب می شود

چگونه سایه سیاه سرکشم

اسیر دست آفتاب می شود

نگاه کن

تمام هستیم خراب می شود


 
شراره ای مرا به کام می کشد

مرا به اوج می برد

مرا به دام میکشد

نگاه کن تمام آسمان من

پر از شهاب می شود


 
تو آمدی ز دورها و دورها

ز سرزمین عطر ها و نورها


 
نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاجها

ز ابرها بلورها

مرا ببر امید دلنواز من
 
ببر به شهر شعر ها و شورها

به راه پر ستاره می کشانی ام

فراتر از ستاره می نشانی ام

نگاه کن

من از ستاره سوختم

لبالب از ستارگان تب شدم

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل

ستاره چین برکه های شب شدم
 
چه دور بود پیش از این زمین ما

به این کبود غرفه های آسمان

کنون به گوش من دوباره می رسد

صدای تو

صدای بال برفی فرشتگان

نگاه کن که من کجا رسیده ام

به کهکشان به بیکران به جاودان

کنون که آمدیم تا به اوجها

مرا بشوی با شراب موجها

مرا بپیچ در حریر بوسه ات

مرا بخواه در شبان دیر پا

مرا دگر رها مکن


 
مرا از این ستاره ها جدا مکن

نگاه کن

که موم شب براه ما

چگونه قطره قطره آب میشود

صراحی سیاه دیدگان من

به لالای گرم تو

لبالب از شراب خواب می شود


 
به روی گاهواره های شعر من

نگاه کن

و میدمی و آفتاب می شود

 




:: برچسب‌ها: شعر و متن عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 299
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : 11 دی 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: